دفترعشق
|
چشمهایم را فراموش می کنم اما دریغ که گریهء دستانم نیز مرا به تو نمی رساندمن از تراکم سیاه ابرها می ترسم و هیچ کسمهربانتر از گنجشکهای کوچک کوچه های کودکی ام نیستو کسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسدو یا کابوسهای شبانه ام را نمی داندبا این همه ، نازنین ، این تمام واقعه نیستاز دل هر کوه کوره راهی می گذردو هر اقیانوس به ساحلی می رسدو شبی نیست که طلوع سپیده ای در پایانش نباشداز چهل فصل دست کم یکی که بهار استنظرات شما عزیزان: |
|